شعر من لاف چون زنم، که سرم را هوا…

[ad_1]

♣️ شعر ♣️

من لاف چون زنم، که سرم را هوای توست؟!
بس نیست اینقدر که سرم خاک پای توست؟

با آنکه رفته در سر مهر تو، جان من
جانم هنوز، بر سر مهر و وفای توست

“پرداختیم، گوشه ی خاطر، ز غیر دوست
کین گوشه، خلوتی ست که خاص، از برای توست

ای غم وثاق اوست دلم، گرد او مگرد
جائی که جای فکر نباشد، چه جای توست؟

آئینه ی صفات خدائی و خلق را
جمعیتی که روی نمود، از صفات توست

چشم بدان، ز حسن لقای تو دور باد
کاکنون بقای عالمیان، در لقای توست

آنچ از تو می‌رسد به من احسان و مردمی ست
و آنها که می‌رسد به تو از من، دعای توست

موی تو بر قفای تو دیدم، بتافتم
گفتم، مگر که دود دلی، در قفای توست

مویت به هم برآمد و در تاب رفت و گفت
سودای کج مپز، که کمند بلای توست

گر بنده می‌نوازی، ور بند می‌کنی
ما بنده‌ایم، مصلحت ما، رضای توست

ور قطع می‌کنی سرم، از تن بکن، که نیست
قطعا بر این سرم سخنی، رأی، رأی توست

خاک درت، به خون جگر گشت حاصلم
“سلمان” برو، که خاک درش خونبهای توست

✍️#سلمان_ساوجی

#خسته_از_پرواز‍ꦿᬉ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⚘꙰𝄠-⃝🩸‌‍‌‍‌‌

𝑱𝒐𝒊𝒏 ☞︎︎︎ @aminf16m

[ad_2]
View Source

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *