[ad_1]
تردیددر من وغزلم جان گرفته بود
دیشب که دفترم تبِ توفان گرفته بود
انگار در اتاق بدونِ حضور تو
هر شعر شکل میله ی زندان گرفته بود
گفتم، کمی قدم بزنم جان خسته را
غافل از اینکه قلب خیابان گرفته بود
آری هوای شهر شبیه همین غزل
دیشب برای غربت انسان گرفته بود
یک سایه ی غریبه که سیگار می فروخت
یک کودک گرسنه به دامان گرفته بود
کودک گرسنه است به تصویر بنگرید!!
یک تکه نان خشک به دندان گرفته بود
بی خانمان ترین نفسِ شهر از خدا
سقفی ز شاخه های درختان گرفته بود
نزدیک صبح بود و به خانه میامََدَم
دیگر صدای مرد غزلخوان گرفته بود
ناگاه یک جسد و شگفت آنکه چشم را
رو به نگاه کودک گریان گرفته بود
پاسخ دهید یک نفر از بین رفته باز؟
یا سرنوشت جان دو انسان گرفته بود؟
#جواد_ضمیری
#خسته_از_پروازꦿᬉ⚘꙰𝄠-⃝🩸
𝑱𝒐𝒊𝒏 ☞︎︎︎ ✨⍟ @aminf16m ⍟✨
[ad_2]
View Source